کد خبر: ۶۰۹۲
۲۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۰

اسیر ۱۵ ساله

سال ۱۳۶۱ محمد کرامتیان‌راد چهارده سال داشت که بازی‌های نوجوانی‌اش را کنار گذاشت و برای رفتن به جبهه دوبار مدارکش را پاره کرد.

«اگر خداوند صلاح ندید شهید بشوم، به‌جای آن اجازه ورود به بارگاه رضوی را به من داده است.» محمد کرامتیان‌راد خادم حرم مطهر است و با همین جمله می‌نشیند پای گفتگو.

سال ۱۳۶۱ محمد چهارده سال داشت که بازی‌های نوجوانی‌اش را کنار گذاشت و برای رفتن به جبهه دوبار مدارکش را پاره کرد. در آخر هم با دست‌بردن در کپی شناسنامه‌اش راهی جبهه شد. او که پای منبر امام‌حسین (ع) بزرگ شده بود و خانواده‌ای کاملا مذهبی داشت، وقت زیادی را برای رضایت‌گرفتن از پدر و مادرش صرف نکرد.

او یک‌سال بعد در عملیات خیبر هم جانباز می‌شود و هم اسیر. به‌گفته خودش، ترکش‌هایی که در جای‌جای بدنش دارد، همچنین سختی‌هایی که در اسارت کشیده، برایش حکم نعمت را داشته است.

این آزاده با گریزی به روز‌های پانزده‌سالگی‌اش در اسارت، تعریف می‌کند: علاوه بر شکنجه‌های جسمی، شکنجه‌های روحی زیادی را متحمل می‌شدیم. بعثی‌ها از بین ۱۵۰ نفر جمعیت، ۳ نفر را بدون هیچ دلیلی انتخاب می‌کردند.

جلو همه شکنجه‌های طاقت‌فرسایی به بچه‌ها وارد می‌کردند. فرقی نمی‌کرد سپاهی باشی، بسیجی یا ارتشی. شلاق می‌زدند و به برق وصل می‌کردند. در حدی که بچه‌ها بیحال و بیهوش می‌شدند. آب می‌ریختند تا به هوش بیایند و ادامه شکنجه. این ضربه‌های روحی برای ما خیلی اذیت‌کننده بود. درمان جراحات ما هم فقط در حدی بود که زنده بمانیم که آن هم اگر عنایات ائمه اطهار (ع) نبود، فایده‌ای نداشت.

او گریزی به یکی از خاطرات تلخ آن روز‌ها می‌زند و می‌گوید: همیشه وقتی رزمنده‌ها در عملیاتی پیروز می‌شدند، بعثی‌ها به جانمان می‌افتادند و حسابی کتک می‌زدند. البته این کتک‌ها جسم را به درد می‌آورد، اما آنچه روانمان را آشفته می‌کرد، لت‌وپارشدن دوستانمان زیر مشت و لگد و کابل‌زدن بعثی‌ها بود. یک روز در همین تنبیه‌های دسته‌جمعی بعثی‌ها با کابل به جانمان افتادند و بر اثر ضربه کابل چشم یکی از اسرای نوجوان به نام کاظمی که از بچه‌های اراک بود، بیرون پرید. دیدن این صحنه‌ها زجرآور بود.

او تعریف می‌کند: در اسارت فرقی نمی‌کرد ترک، لر یا عرب باشی، همگی همدل بودیم و کمک‌حال هم. طوری که اگر بیست سال هم اسارت ما طول می‌کشید، بینمان هیچ مشکلی پیش نمی‌آمد. ما مثل آهن آبدیده شده بودیم.

 

اسیر ۱۵ ساله

 

بازگشت بی‌خبر به خانه

سال ۱۳۶۹ محمد کرامتیان هم مثل بیشتر آزاده‌ها به میهن برمی‌گردد. این‌طور می‌گوید: خانواده از وقت دقیق آمدنم خبر نداشت. دو روز در پادگان جی تهران قرنطینه بودم و بعد به پادگان امام‌رضا (ع) در مشهد منتقل شدم. ساعت یک شب بود و هیچ‌کس از آمدنم خبر نداشت. سروشکل کوچه‌ها خیلی تغییر کرده بود. با پرس‌وجو خانه‌مان را پیدا کردم. خانواده که متوجه آمدنم شدند، شروع کردند به گفتن الله اکبر و همه همسایه‌ها از خانه‌هایشان بیرون آمدند.

تقریبا هیچ‌کس را نمی‌شناختم، درحالی‌که خودم به‌طرزی عجیب قابل شناسایی نبودم، با حال روحی و جسمی وخیم و وزنی حدود ۳۵ کیلو. مهمان‌های زیادی در خانه‌مان رفت‌وآمد می‌کردند و من یک روز کامل مجبور بودم جلو پای همه بلند شوم و بایستم. آن‌قدر ادامه پیدا کرد که روز دوم غش کردم و افتادم. مرا چند روزی در بیمارستان بستری کردند و روزی که برای برگشتم مهمانی گرفته بودند، خودم حضور نداشتم.

 

* این گزارش پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ در شماره ۵۱۶ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44